من هیچ وخ شعرهام هیچ شاهدی نداشته

 

 

 


بعضی وختا میخندم
نه به چیزای خنده دار
به خودم
به دلم
به روزگارم

فکرام روحم و له کردن

حالا دیگه روحی ندارم

 

 

 

سال ها در گیر بودن بس نبود

چرا باز خندیدی و زیر چشمی مرا نگاه میکردی

چرا دنبال راهی

چرا گم نمی شوی

 

 

 

سخته

دلت

تنگ یکی بشه که هیچ بهت فکر هم نمیکنه

 

 

 

ساده نیست اگه بخوام بوی تن کسی رو فراموش کنم

زمان میخوام

 

 

 


صبح که بیدار میشم دس میکنم زیر بالشت دنبال موبایلم
بعد دستم و میکشم رو میز کنار تخت ٬باطری ساعت و که دیشب در اوردم و میذارم جاش
ساعت باز شروع میکنه زر زدن
کار هر روزمه
ساعتم روزهاس با من شبا میخوابه
و ساعت های زیادی و عقبه
برا جفتمونم مهم نیس الان باید کجا باشیم و نیستیم

 

دپ زدم عین سگ

ولم نمیکنه